Web Analytics Made Easy - Statcounter

 در اعماق قلبم می‌دانستم ادامه دادن پس از آن مسابقه فینال جام حذفی اشتباه بوده است. مربی‌ای که با دو تیم قهرمان انگلستان شده، دو بار قهرمان اروپا شده، نباید با سقوط کارش را تمام کند. این یک پایان اشتباه بود، نوشته‌ای غلط برای سنگ قبر!

فصل بیست و سوم: روزی که، روز من نبود

بروید و از باب استوکو بپرسید بردن یک جام چه معنی‌ای دارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

همینطور از جان سیلت و تامی داکرتی. همه آن‌ها جام حذفی را برده‌اند اما حالا کسی یک شغل لعنتی به آن‌ها نمی‌دهد.

پس از هجدهم می 1991 باید بازنشست می‌شدم. روزی که شاهد بدترین قضاوت در چهل و چهار سال حضورم در فوتبال بودم. فینال جام حذفی بود. تنها فینال جام حذفی که با ناتینگهام فارست به آن رسیدم و حریف، تاتنهام بود. پل گاسکوئین در آن بازی دو خطای نفرت‌انگیز در همان دقایق ابتدایی انجام داد. در اولی، پایش را آنقدر بالا آورد که به سینه هافبک ما جری پارکر کوبید. دومی را احتمالا یادتان باشد. او پای مدافع کناری ما گری چارلز را درو کرد که البته خودش این بین قربانی شد و به شدت آسیب دید. 

به هیچ‌وجه با او احساس همدردی نمی‌کردم. به طور معمول وقتی بازیکنی مصدوم می‌شود، حتی حاضرم او را روی شانه‌هایم حمل کنم اما هیچ‌گونه همدردی یا احترام برای او در بازی عصر آن روز نداشتم. اعمال و بی‌مسئولیتی آشکار او باعث شد که بازی ما بی‌ارزش شناخته شود. از اینکه آن روز در استادیوم بودم سرافکنده‌ام. نمی‌‌دانم چند نفر آن فینال را دیدند اما فکر می‌کنم ده‌ها میلیون نفر در سراسر جهان داشتند ما را تماشا می‌کردند. پس از آن بازی، آن‌ها چه فکری در مورد استانداردهای بازی و داوری ما داشتند؟ 

برخی می‌گفتند داور بازی راجر میلفورد به گاسکوئین سخت نگرفته چون بازی فینال جام حذفی بود، مسحورکننده‌ترین بازی فصل! میلفورد بعدها گفت که ذات بازی روی او اثر گذاشته بود. مسئله قابل بخشیدن نبود. فینال جام حذفی بودن، نمی‌توانست چنین تغییری به وجود بیاورد. روی نیمکت ومبلی نشسته بودم و منتظر اهتزاز کارت قرمز میلفورد به سوی گاسکوئینی بودم که با برانکار به بیرون می‌رفت. نظر من این بود که او باید بابت برخورد اول با پارکر اخراج می‌شد و کار به جایی نمی‌رسید که با برانکار از زمین خارج شود. برای چنین رفتار وحشیانه‌ای، ای کاش که قانونی وجود داشت تا از ورود مجدد او به ومبلی جلوگیری می‌شد. اگر می‌توانیم هولیگان‌های روی سکوها را از ورود مجدد به استادیوم منع کنیم، چرا نتوانیم هولیگان‌های داخل زمین را منع کنیم؟ #

میلفورد داوری بود که از مسئولیت خود فرار کرد. هرگز متوجه نشدم چطور مردم اجازه می‌دادند بزرگیِ یک رویداد، روی قضاوت آن‌ها تاثیر بگذارد. میلفورد شانسی عالی داشت تا به آن مرد جوان یک درس بدهد. هرچه که گازا به دست آورده بود، از افتخار فردی یا پول مهم نبود، کسی باید حقایقی در خصوص زندگی به او یاد می‌داد. با وجود اینکه به خصوص پس از انتقال به لاتزیو، پول زیادی در آورده است، همیشه او را یک مرد جوان ناراضی دیده‌ام. برای من مهم نیست که هفته‌ای دویست پوند یا دویست هزار پوند در می‌آورد. با خودسری‌هایی که او دارد، زندگی خوبی نخواهد داشت. به عنوان فردی که از بیرون نگاه می‌کند -کسی که هیچوقت برای خرید او تلاش نکرده- باید به پل گاسکوئین بگویم زندگی یک افتضاح تمام عیار است. 

استعداد او فوق‌العاده است. قدرت بدنی، بینش، قدرت گلزنی به شیوه‌ای کلاسیک و حتی قدرت دریبل‌زنی. قدرت بدنی او با قدرت بدنی مدافعان در زمانی که من بازی می‌کردم برابری می‌کند! نمی‌دانم چه کسی به پاواراتی یاد داد که آنطور بخواند، هیچکس نمی‌داند. وقتی با استعدادی بدیع متولد می‌شوید، وظیفه شما این است که از آن استفاده کنید. نه اینکه آن را به بیراهه بکشید، این کاری است که گاسکوئین انجام می‌دهد. متوجه نمی‌شدم در حال انجام چه کاری در ومبلی بود. مثل یک گاو وحشی که پارچه قرمز می‌بیند از این سو به آن سو می‌دوید. به او خیره بودم و متوجه نمی‌شدم تری ونبلز چطور به او اجازه می‌دهد اینطور بازی کند. اگر من مربی گاسکوئین بودم، کاری می‌کردم که در تمام دقایق پایش روی زمین باشد. 

از سختی کار با بازیکنانِ اینچنین نگویید. من با کنی برنز کار کردم، یک اسکاتلندی که در شمار وحشی‌ترین بازیکنان دنیای فوتبال نامش آورده می‌شد. برنز برای من مشکلی به وجود نیاورد. راه‌حلی که برایش در نظر گرفتم جواب داد و بهترین بازی‌های تمام دوران بازی خود را زیر نظر من انجام داد. با ما چیزهایی به دست آورد که برایش قیمت ندارند، مثلا مدال قهرمانی انگلستان و اروپا. کسی چنین کاری در خصوص پل گاسکوئین انجام نداده است. خارج شدن او از زمین روی برانکار به نظر من باعث سود اسپرز شد تا تنها جامی که هیچوقت نبرده بودم را بار دیگر به دست نیاورم. بله، استیوارت پیرس روی همان خطای گاسکوئین ما را پیش انداخت.

تاتنهام تیمی متفاوت شده بود. آن‌ها از نظر فیزیکی از فارست قدرتمند‌تر بودند. تردید داشتم که پل استیوارت1 بتواند آنطور خوب بازی کند. پیش از بازی، تصور ما پیروزی بود. وقتی بازی شروع شد امیدم کم شده بود اما وقتی قرار شد بازی به وقت اضافه برود، امیدوارتر شدم. از من انتقاد شده بود که چرا پیش از شروع وقت‌های تلف‌شده به زمین نرفتم و با بازیکنانم صحبت نکردم. جواب ساده بود: آن‌ها به من نیازی نداشتند. می‌دانستم که دوربین‌ها طوری تنظیم شده‌اند که حرکات من را پوشش دهند به همین دلیل دستیارانم را فرستادم. نمی‌خواستم بازیکنانم فکر کنند این تنها جامی است که برایان کلاف نبرده است، نباید آن را خراب کنیم. پس از نود دقیقه خسته‌کننده نمی‌خواستم بیشتر آزارشان بدهم. نمی‌خواستند به آن‌ها بگویم چه کارهای بیشتری می‌توانند انجام دهند. در آن لحظه هیچ چیز بیشتری برای گفتن نداشتم.

پوقتی در دیداری حساس مثل یک بازی فینال جام حذفی کار به وقت اضافه می‌کشد، به اندازه کافی از نظر فیزیکی و روانی خالی شده‌اید. آن لحظه آخرین چیزی که می‌خواهید این است که کسی بگوید کمی بیشتر تلاش کنید. هیچوقت مربیانی که فکر می‌کنند می‌توانند در چنین شرایطی تغییر به وجود بیاورند -مگر تعویض- را درک نکرده‌ام. اگر پیش از بازی به خوبی کار خود را انجام داده باشید، حتی چیزهای کمی برای گفتن در بین دو نیمه باقی می‌ماند. همه چیزهایی که باید را شنیده‌اند، همه دستورالعمل‌ها را می‌دانند. از صحبت در مورد حریفی که بین آن‌ها و احساس فوق‌العاده بردن جام ایستاده خسته شده‌اند. همینطور دقیقا می‌دانند به چه چیزی نیاز دارند. به یک گل. ما یک گل زدیم، اما متاسفانه دس واکر گل به خودی زده بود. فوتبال گاهی به این راه می‌رود.

به سمت تونل رفتم. سر و وضعم مناسب بود. چند گام با تری ونبلز برداشتم. رفتاری مودبانه در قبال مربی حریف، در مهم‌ترین بازی فصل. بدون داشتن مدال بیرون رفتم. فینال جام حذفی، می‌گویند بزرگترین بازی است، اما آنقدر بزرگ نیست که مدالی به مربی‌ای داده شود که تیمش را تا ومبلی رسانده است. کمی بعد نامه‌ای به اتحادیه نوشتم و مودبانه درخواست مدال نایب قهرمانی کردم. آن‌ها نوشتند که مدال‌ها تنها برای بازیکنان است. باورنکردنی بود. چهل سال برای رسیدن به یک فینال جام حذفی تلاش کرده بودم و شایسته مدال بودم. مدال، حق من بود چه می‌بردم و چه می‌باختم. با تری ونبلز تماس گرفتم. آیا مربی برنده مدال می‌گرفتم؟ نه، او هم چیزی نگرفت. هرچند که جام را داشت. اشتباه بود. اگر سر برت میلیچیپ بابت نشستن در جایگاه سلطنتی جوایز2 بسیاری را برنده می‌شد، پس حق مربیان فینال هم بود که بابت رسیدن به آن مرحله، از پله‌ها بالا بروند و در آن روز ویژه از زندگی خود، مدال دریافت کنند. شاید اعتراض‌های من بود که جواب داد چون حالا سیستم تفاوت کرده است. به هر حال مربیان هم در آن فینال‌ها بین سهم دارند. 

ناامیدی من از ومبلی 91، سه سال بعد وقتی منچستریونایتد، چلسی را در فینال سال 1994 شکست داد به ذهنم خطور کرد. آن‌ها با آن برد دبل کردند. خوشحال شدم وقتی دیدم الکس فرگوسن، با یک لبخند بزرگ پله‌ها را طی می‌کند تا مدال خود را به مانند بازیکنان بگیرد. هرچه باشد، او آن بازیکنان را خریده و آن تیم را سر هم کرده که تا آن فصل فوتبال انگلستان را مال خود کند. وقتی فرگی مدال خود را برانداز می‌کرد، با خود فکر می‌کردم که چه خوب می‌شود که من هم سرانجام مدال خود را بگیرم. تا کنار تمام آن‌هایی قرار بگیرم که به این افتخار رسیده‌اند. یکی از همان کسانی که هر وقت در کودکی از کمبود مدارک تحصیلی‌ام صحبت می‌کردند، به آن‌ها فکر می‌کردم. به تفاوت نمره O و A فکر می‌کردم. دوباره میلیچیپ و دیگران آنجا بودند. آن‌ها به من مدال ندادند. مدال نقره نایجل را قرض گرفتم. همینطور یک نسخه تقلبی طلایی آن را داشتم. 

از هرچه که برده‌ام، یک نمونه دست‌ساز دارم. البته همه آن‌ها از طلا نیستند، نمی‌توانستم آنقدر هزینه کنم. نمونه‌ای از کاپ قهرمانی لیگ، از کاپ لیگ قهرمانان اروپا، از کاپ قهرمانی لیگ کاپ. یکی از افتخارآمیزترین لحظات من آن 42 بازی شکست ناپذیری در فصول 78-1997 و 79-1978 بود. یک فصل کامل شکست‌ناپذیری. منچستریونایتد تیم مقتدر فصل 94-1993 بود اما به رکورد ما نرسید و احساس می‌کنم هیچوقت هیچوقت نخواهد رسید. دو سینی نقره‌ای سفارش دادم که در آن جزییات آن مسابقات نوشته شد. یکی از آن‌ها را به استوارت دریدن مدیرعامل آن زمان باشگاه دادم که متاسفانه حالا بین ما نیست. هزار و پانصد پوند برایم خرج برداشت که رقمی بزرگ در آن زمان بود. وقتی اولین بار با دربی قهرمان دسته اول شدیم، سازمان لیگ برایم یک نشان مخصوص فرستاد. 4.5 پوند ارزش آن بود. پیش از آن هم قهرمان دسته دوم شده بودم که مدال باشکوهی دریافت کرده بودم. مدالی که به اندازه سکه‌های قدیمی بود. مستقیم به جواهرفروشی در دربی رفتم و سفارش نمونه طلایی آن را  به همراه زنجیر طلا دادم. اولی را به مادرم و دومی را به باربرا دادم. باربرا آن را زیاد می‌پوشید. 

تنها یک چیز در مورد باربرا آزارم می‌داد. از من باهوش‌تر بود که البته این هم کار را سخت نمی‌کرد. از نظر تحصیلی، دنیایی جلوتر از من بود اما گاهی بابت موفقیت‌های من پز می‌داد. عصبانی می‌شدم وقتی پیش از اینکه مجری دهانش را باز کند، در برنامه‌های تلویزیونی به سوالات پاسخ می‌داد. برای من که من که برای یک جواب درست به زحمت می‌افتادم، او تا همین اندازه سریع به نظر می‌آمد. فکر می‌کنم ادامه تحصیل ندادن، یکی از بزرگترین اشتباهات او بود. او می‌توانست معلمی عالی باشد. وقتی بچه‌هایمان بزرگ شدند، به او گفتم که دوره‌ای در چیزی بگذران تا شاید بتوانی علاقه‌ای خارج از خانه پیدا کنی. جوابش این بود که من روحیات مناسب را برای اینکه بتواند دوره‌ای بگذراند ندارم. که حتی وقتی در اتاقی دیگر است، مرتبا فریاد می‌زنم، لعنت می‌فرستم و بابت چیزی گلایه می‌کنم. هیچوقت دوره‌ای را نگذراند اما دوستانش دوره‌ای برایش ترتیب دادند تا به زنان مهاجر انگلیسی یاد بدهد. یک روز در هفته این کار را انجام می‌دادن و بسیار خوب بود. 

بیش از سی و پنج سال از زندگی متاهلی من و باربرا می‌گذرد و او نقشی بزرگ داشته است. هیچوقت اینطور نبوده که به طور مرتب برای دیدن مسابقات بیاید، هرچند از حضور در ومبلی خوشحال می‌شد. از وقتی نایجل به عضوی ثابت در فارست تبدیل شد، بیشتر برای دیدن مسابقات آمد. طی زمانی که با هم بودیم، بیشنش بیشتری به فوتبال پیدا کرد چون به طور کامل با آن درگیر بود. به طور مثال شبی که در سیتی گراند، آن هوادار را زدم، در تخت بود که به خانه برگشتم. این خوب بود چون تا صبح مجبور به توضیح نبودم. همینطور وقتی می‌خوابید، موضوع چالش برانگیز اهمیت خود را از دست می‌دهد. 

شفاف کرده بود که نمی‌خواهد در جریان برخی مسائلی باشد که به وجود می‌آورم و به تیتر رسانه‌ها تبدیل می‌شوم. در واقع بارها شده بود که بابت برخی رفتارهای من به شیوه‌ای اهانت‌آمیز انتقاد کند. راه چندانی برای فرار نداشت، همیشه مشکلات جدیدی به وجود می‌آوردم. به ندرت با من بابت مسائل متفاوت همدردی می‌کرد، همین هم درست بود. در غیر این صورت، با آن همه جنجالی که به وجود می‌آوردم، باید دائما در حال همدردی می‌بود. فکر نمی‌کرد که به اندازه کافی بالغ شده باشم، حتی برخی اجازه نمی‌داد روزنامه‌هایی که من را تیتر کرده بودند، وارد خانه شوند. 

از اینکه معروف شود، اجتناب می‌کرد. یک بار از آن برنامه رادیویی قدیمی خواسته بودم که باربرا را به جای من دعوت کنند. در درجه اول موضوع جالب‌تری بود. دوم هم اینکه می‌توانست موزیک‌های متنوع‌تری انتخاب کند. من احتمالا با تنها یک آلبوم سیناترا به جزیره دور افتاده می‌رفتم! مسخره بود که پیشنهاد من را رد کردند. وقتی به چهره‌ای همیشگی در تلویزیون تبدیل شدم و حرف‌هایم به همگی حمله می‌کردم -که این شامل زن‌ها هم می‌شد- برخی می‌گفتند چطور زنی حاضر شده با او زندگی کند؟ جواب آن‌ها را می‌دهم: باربرا به بهترین شکل با من زندگی می‌کرد. وقتی در بالاترین حد تکبر و گستاخی بودم -باور کنید به قله آن‌ها رسیدم- او به سادگی بحث دیگری را پیش می‌کشید. 

از میدلزبرو می‌آمدم که در کودکی همیشه سرما را تحمل می‌کردیم. عقده‌ای در خصوص علاقه به دراز کشیدن در مکان‌های گرم داشتم. از همان اولین مرتبه‌هایی که به پول خوبی رسیدم، خانواده را در هر فرصتی که پیش می‌آمد به اسپانیا می‌بردم. مثل همیشه در زمان بازگشت دیر می‌رسیدم. دوان دوان وارد فرودگاه پالما (در مایورکا) میرسیدیم. دخترِ پشت میز می‌گفت گیت بسته شده است. فریاد می‌زدم اهمیت نمی‌دهم که بسته شده یا نه. من می‌روم داخل. سه بچه داریم و باید به موقع به خانه برسیم. می‌گفت بسیار خوب. گیت را باز می‌کنم، خود را به هواپیما برسانید. 

دو صف به سمت دو هواپیما می‌رفتند. در انتهای آن بودیم. سایمون یک چمدان داشت، باربرا هم همینطور. من تو چمدان داشتم و نایجل و الیزابت هم کیف‌های کوچکی داشتند. در حالی که به سمت هواپیما می‌رفتیم، شنیدم که در دسته جلویی، به لهجه لندنی صحبت می‌کردم. پس روی شانه یکی از آن‌ها زدم و پرسیدم کی به ایست میدلندز می‌رسید؟ گفت تو را نمی‌دانم رفیق، اما ما به سمت لوتون (در شمالِ لندن) می‌رویم. هوش از سرم پرید. به سمت باربرا نگاه کردم. طوری به طرف دیگر نگاه می‌کرد که انگار هیچ نسبتی با من ندارد. 

حالا می‌دانم که باید بعد از فینال جام حذفی 1991 بازنشست می‌شدم. گاسکوئین روی برانکار بیرون رفت اما من می‌توانستم با سری بالا در حالی که تیمم در بالاترین مسابقه، بازی کرده بود، کنار بروم. در واقع چنین تصمیمی گرفته بودم که زمانی برای آن معین کنم. اما باور کنید یا نه، از سوی خانواده منصرف شدم. سردرگم بودم. در روزی که فکر می‌کردم برنده جام حذفی می‌شوم، شکست خورده بودم. آن هم پس از اینکه بازی به وقت اضافه کشید و دس واکر گل به خودی زد. 

جالب توجه است که چطور یک تعطیلات خوب، می‌تواند باتری‌های خسته را شارژ کند و همه چیز را به مانند روز اول در بیاورد. در حالی که تصمیمم را گرفته بودم و می‌خواستم فینال جام حذفی آخرین بازی من باشد، خانواده طور دیگری فکر می‌کرد. آن‌ها اعتقاد داشتند باید یک فصل دیگر ادامه دهم. تنها پسر بزرگم سایمون بود که می‌گفت همین حالا تمامش کن. تعطیلات به بحث و تبادل نظر در این خصوص گذشت. پس از یک تعطیلات دیگر در کالا میلور، احساس کردم که اوضاعم بهتر است و آمادگی فصل جدید را دارم. دوباره چیزهای زیادی خواهم برد. نبرد خستگی و غرور را، غرور و احساس افتخارم برد. دو سال از قراردادم مانده بود و مدیرعامل طوری قرارداد بسته بود که برای یک سال پس از آن هم قابل تمدید باشد. بابت بستن آن قرارداد احساس خوبی نداشتم اما به ران فنتون، آرچی گمیل، آلن هیل و لیام اوکین گفتم آن قرارداد را امضا می‌کنم تا اگر شما را اخراج کردند، پولی به جیب بزنید. مربی باید مراقب کادر فنی خود باشد. 

تیم، دیگر آن تیم سابق نشد. در لیگ هشتم شدیم و به یک فینال لیگ کاپ یا همان که آن سال صدایش می‌کردند، رومبلوز کاپ دیگر رسیدیم. آنجا به منچستریونایتد باختیم. ادعاهای ناراحت کننده‌ای در یک برنامه تلویزیونی مطرح شد. اینکه هزاران بلیت بازی فینال را در بازار سیاه فروخته‌ام. مسئله‌ای که در فصل 93-1992 هم زمزمه‌هایی از آن هنوز مطرح بود. می‌دانستم که زمان بازنشستگی با هر مسابقه که از راه می‌رسد، نزدیک‌تر می‌شود. همینطور در اعماق قلبم می‌دانستم ادامه دادن پس از آن مسابقه فینال جام حذفی اشتباه بوده است. مربی‌ای که با دو تیم قهرمان انگلستان شده، دو بار قهرمان اروپا شده، نباید با سقوط کارش را تمام کند. این یک پایان اشتباه بود، نوشته‌ای غلط برای سنگ قبر!

پاورقی:

در کوردکی توسط یک مربی فوتبال مورد تجاوز قرار گرفت. بعدها فوتبال بازی می‌کرد اما الکلی و معتاد بود. سال 1992 به لیورپول پیوست و یکی از بدترین خرید‌های تاریخ باشگاه به شمار می‌رود. بارها خودکشی کرد اما هر بار جان سالم به در برد.  سال 1989 جایزه یک عمر فعالیت ورزشی فیفا را گرفته بود. در مورد سر برت پیش‌تر توضیح داده بود. 

منبع: طرفداری

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tarafdari.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «طرفداری» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۳۵۳۰۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شب سیاه در لیگ دو فرانسه: مرسی سیتی! (عکس)

به گزارش "ورزش سه"، هر اندازه سرمایه گذاری "سیتی گروپ"، مالک منچسترسیتی، در خیرونا جواب داده و این تیم در آستانه کسب سهمیه لیگ قهرمانان قرار دارد، در تروا شرایط برعکس است. تیمی که در رده هفدهم لیگ دو فرانسه قرار دارد و در خطر سقوط است. تروا که سال قبل به دسته دوم سقوط کرد، حالا در خطر سقوط به دسته سوم قرار دارد.

دیشب با تساوی 1-1 خانگی برابر والنسین این احتمال قوت گرفت. در دقایق پایانی این بازی خانگی، هواداران اشیا زیادی به زمین پرتاب کردند از جمله مواد آتش زا که باعث وقفه طولانی در بازی شد. عجیب اینکه بازیکنان نیز اشیا را به طرف سکوها برگشت دادند.

هواداران عصبانی با خشم فریاد می زدند: «مرسی سیتی.»

دیگر خبرها

  • کلوپ: لیورپول امشب را خیلی دوست داشتم
  • شهاب زاهدی: گلزنی برای پرسپولیس سخت بود، در ژاپن راحت گل می‌زنم
  • پیغام شهاب زاهدی از ژاپن برای یک نفر: عیسی گل بزن!
  • هستی گهواره من/ اضطراب مرگ معنا بخش زندگی / گریز از مرگ با مد و دفن شدن در نقش اجتماعی
  • اختصاصی - شهاب زاهدی منتقدانش را کنفت می‌کند!
  • قربانی در بازی سرنوشت‌ساز در سقوط
  • شب سیاه در لیگ دو فرانسه: مرسی سیتی! (عکس)
  • اعترافات ناامیدکننده رایان بابل: در لیورپول تنها و مضطرب بودم
  • زن پرسپولیسی قبل از شیمی درمانی در ورزشگاه آزادی؛ به دخترم قول داده بودم!
  • اولین حرف های آتیلا حجازی درباره استقلال | من خارج از کشور بودم اما ...|‌ با این شرایط قهرمانی آسیا صد درصد شدنی است